پاتوق

سرگذشت اسفبار دختر تنها

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ق.ظ

سر گذشت اسفبار دختر تنها


 

نقش عواطف در زندگی انسان بسیار مهم و ارزنده است. بدون عواطف گرم انسانی، زندگی زنان،شوهران، یتیمان، دختران و پسران و همه طبقات اجتماع،فلج می گردد و گاهی نیز به خودکشی می انجامد. نامه ای که پس از انتحار یک دختر به دست آمده، این حقیقت را آشکار می سازد:

((آقای دکتر عزیز! این نامه موقعی به دست شما می رسد که من در ملکوت اعلی هستم. قصه ای برای شما می نویسم، جریانی است که هیچکس از آن آگاه نیست و ازشما نیز میخواهم که به مادرم چیزی نگویید، گناه من به گردن اوست.

گفتم مادرم گناه کار است. آری، او زنی خشن، خودپسند، سختگیر و بی رجم بود. برای تربیت من که تنها فرزندش بودم، رنج بسیار کشید.او حتی مادر من بود، معلم من بود، ولی هرگز نخواست دوست من باشد. حتی هنگام بلوغ جرأت نکردم از آن حادثه که برای هر دختری رخ می دهد، با او حرفی بزنم.

روزی رسید که این کمبود را شیطان دیگری جبران کرد. من که تشنه محبت و بودم، دست پر مهر او را به گرمی فشردم و به رویش آغوش گشودم. یقین دارم دختران محبت دیده، هرگز دچار این لغزش نمی شوند، کسی که در خانه اش چشمه آب حیات دارد، به دنبال سراب نمی رود.

او به من قول ازدواج داد. من دیوانه وار عاشقش شدم، او هم خود را دلباخته و بی قرار و شیدا نشان داد. نتیجه را شما خود می توانید حدس بزنید.آنچه نمی بایست واقع شود، اتفاق افتاد...!

یک ماه بعد از کامیابی او از من گریخت و سردی نشان داد. من در آتش سوزنده ای می سوختم و جرأت نمی کردم این موضوع را با مادرم در میان بگذارم. سه ماه گذشت، بالاخره یک روز که دیدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند، به سراغش رفتم.

در زدم، خودش در را به روی من گشود، تا مرا دید خواست در را ببندد. اما من خود را لای دو لنگه در انداختم و وارد شدم و گریه کنان گفتم:

چرا با من چنین کردی؟ وحشیانه، بازوی چپم را گرفت و از خانه بیرونم انداخت و گفت: برو گمشو دختر نا نجیب! تو را اصلاً نمی شناسم! و سپس در خانه را بست.

بازوی چپم درد گرفته بود. گریه و زاری نتیجه ای نداشت. به خانه رفتم، امّا جرأت گفتن آن واقعیت را نداشتم. زیرا مادرم را دوست نمی شناختم. تا صبح از درد بازوی چپم گریه کردم. سپیده صبح که دمید، درد آرام گرفت، ولی از آن روز به بعد، هر غروب دوشنبه بازویم درد می گرفت و بامداد سه شنبه آرام می گرفت.

 

آقای دکتر! من دختری تنها بودم و از سرچشمه محبت مادری بهره ای نبردم. از این رو، خیلی زود به دام فریب جوانی زیبا صورت، اما زشت سیرت گرفتار شدم و گوهر عفت خود را از دست دادم. خیلی زود به بن بست رسیدم و به انتهای راه زندگی...

آقای دکتر! دیگر چیزی نمی نویسم، چون هیچکس نمی تواند اندوه بزرگ مرا درک کند. این نامه را نوشتم تا عبرتی باشد برای دختران ساده دل ، که به مصیبت من گرفتار نشوند)).(1)


1.تربیت کودک در جهان امروز، دکتر احمدی بهشتی


نظرات  (۲)

سلام
یه پیشنهاد فوق العاده 
برای افزایش بازدید کننده های خود و اینکه بلاگ شما در سطر اول نتایج گوگل پیدا شود پشنهاد میکنم با بلاگ ما با آمار 1.600.000 بازدید کننده تبادل لینک کنید
به همین منظور لینک مارار در پیوند های بلاگ خود قرار دهید و سپس به ما از طریق بلاگ ما ( teamandroid.blog.ir ) یا ایمیل اطلاع دهید تا لینک شما را در قالب بلاگ خور قرار دهیم .
ممنون
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۶ مهسا و نرگس تک
حیف ان دختر

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی